داستان از این قراره قراره یه جایی را به زور بذارنتش مدیر ولی اون میگه زوده برام اصرار و انکار حالا داستان را خدا چه جوری نوشته؟ خبر نداریم موج سرگردان و او سوار ماشین شد شهر را تاب خورد شب بود. قاعدتا ادما باید اروم باشن ولی نبودن رفتم داروخانه و برگشت خانه برای فردا برای روزی بزرگ روزی دوست داشتنی یا شخمی ۲۴ ساعت دیگر منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود جزوه فيلم و نرم افزار آموزشي مهندسي برق قدرت همه چیز بگو دارم رویا چت|چت روم رویا|چتروم اصلی رویا ـرویا چت پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان آموزشگاه آشپزی و شیرینی پزی موسیقی مدیریت جهاد کشاورزی شهرستان روانسر. عاشقانه های رضا ونازنین delsatecco.rozblog.com